نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 165
بيرون آمد با پيشانى درخشان و رويى سپيد و چشمانى در افشان و دو كف ستبر و دو زانوى برگشته و خالى بر گونهء راستش و گيسوانى بر سرش بود ، آمد و بر زانوى پدرش ابو محمّد عليه السّلام نشست ، آنگاه به من فرمود : اين صاحب شماست ، سپس برخاست و امام بدو گفت : پسرم ! تا وقت معلوم داخل شو و او داخل خانه شد و من بدو مىنگريستم ، سپس به من فرمود : اى يعقوب ! به داخل بيت برو و ببين آنجا كيست ؟ و من داخل شدم امّا كسى را نديدم . 6 - مسلم بن فضل گويد در كوفه به نزد ابو سعيد غانم آمدم و نشستم و چون مجالستم با او به درازا كشيد از حالش پرسش كردم و بعضى از اخبارش را شنيده بودم ، گفت : در يكى از شهرهاى هند به نام كشمير نزد پادشاه هند نشسته بوديم و
165
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 165