نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 164
سرپوشيده بود . سپس فرمود : داخل شو ، و من به درون آمدم و آن كنيز را صدا كرد و او نيز بازگشت آنگاه بدو فرمود : از آنچه كه همراه توست پرده بردار و او پرده را از يك پسر بچهء سفيد زيبا رويى برداشت و جامه از شكم او يكسو نهاد و مويى از بالاى سينه تا ناف او به رنگ سبز نه سياه روئيده بود ، آنگاه فرمود : اين صاحب شماست و بعد به آن كنيز دستور داد و او را برد و ديگر او را نديدم تا آنكه امام حسن عليه السّلام درگذشت . ضوء بن علىّ گويد : به آن مرد پارسى گفتم : در آن هنگام آن كودك چند ساله بود ؟ و او گفت : دو ساله . عبدى گويد : به ضوء گفتم : اكنون چند ساله است ؟ او گفت : چهارده ساله . ابو على و ابو عبد الله گويند : و در اين هنگام او بيست و يك ساله است . 5 - يعقوب بن منقوش گويد : بر امام حسن عسكرىّ عليه السّلام وارد شدم و او بر سكَّويى در سرا نشسته بود و سمت راست او اتاقى بود كه پردههاى آن آويخته بود ، گفتم : اى آقاى من صاحب الامر كيست ؟ فرمود : پرده را بردار ، و پرده را بالا زدم و پسر بچهاى به قامت پنج وجب كه حدود هشت يا ده سال داشت
164
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 164