نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 163
مىخواهم دلم اطمينان يابد ، پس از صاحب الأمر مرا خبر ده آيا او را ديدهاى ؟ گفت : آرى و گردنى چنين دارد و با دست به گردن خود اشاره كرد . 4 - ضوء بن علىّ عجلىّ از مردى پارسى كه نام او را برد روايت كند كه گفت : به سرّ من راى درآمدم و ملازم در خانهء امام حسن عليه السّلام شدم و بىآنكه اذن ورود بخواهم مرا فراخواند و چون داخل شدم و سلام كردم فرمود : فلانى ! حالت چطور است ؟ سپس فرمود : بنشين و از حال مردان و زنان خاندانم پرسش كرد ، بعد از آن فرمود : براى چه آمدى ؟ گفتم : براى اشتياقى كه در خدمتگزارى شما دارم ، فرمود : در خانه باش ، گويد با خدمه در آن خانه بودم و براى خريد نيازمنديها به بازار مىرفتم و چون امام در بيرونى بود ، بىاذن به حضورش مىرفتم . يك روز كه در بيرونى بود بر وى وارد شدم و صداى حركتى را در خانه شنيدم فرمود : در جاى خود باش و حركت مكن ، من جرأت آن را نداشتم كه بيرون روم و يا آنكه داخل شوم ، كنيزى به نزد من آمد و همراه او چيزى
163
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 163