نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 151
برآورد و فرمود : سورهء إنّا أنزلنا بر او برخوان ! و من بدان آغاز كردم و گفتم : حالت چون است ؟ گفت : امرى كه مولايم خبر داد در من نمايان شده است و من همچنان كه فرموده بود بر او مىخواندم و جنين در شكم به من پاسخ داد و مانند من قرائت كرد و بر من سلام نمود . حكيمه گويد : من از آنچه شنيدم هراسان شدم و ابو محمّد عليه السّلام بانگ برآورد : از امر خداى تعالى در شگفت مباش ، خداى تعالى ما را در خردى به سخن درآورد و در بزرگى حجّت خود در زمين قرار دهد و هنوز سخن او تمام نشده بود كه نرجس از ديدگانم نهان شد و او را نديدم گويا پردهاى بين من و او افتاده بود و فريادكنان به نزد ابو محمّد عليه السّلام دويدم ، فرمود : اى عمّه ! برگرد ، او را در مكان خود خواهى يافت . گويد : بازگشتم و طولى نكشيد كه پردهاى كه بين ما بود برداشته شد و ديدم نورى نرجس را فراگرفته است كه توان ديدن آن را ندارم و آن كودك عليه السّلام را ديدم كه روى به سجده نهاده است و دو زانو بر زمين نهاده است و دو انگشت سبّابهء خود را بلند كرده و مىگويد : أشهد أن لا إله إلَّا الله [ وحده لا شريك له ] و أنّ جدّي محمّدا
151
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 151