responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 139


شمارى از فرزندانش وارد شدند مسيح به استقبال او آمد و با او معانقه كرد ، آنگاه محمّد صلَّى الله عليه و آله و سلَّم به او گفت : اى روح الله ! من آمده‌ام تا از وصىّ تو شمعون دخترش مليكا را براى اين پسرم خواستگارى كنم و با دست خود اشاره به ابو محمّد صاحب اين نامه كرد . مسيح به شمعون نگريست و گفت : شرافت نزد تو آمده است با رسول خدا صلَّى الله عليه و آله و سلَّم خويشاوندى كن . گفت : چنين كردم ، آنگاه محمّد بر فراز منبر رفت و خطبه خواند و مرا به پسرش تزويج كرد و مسيح عليه السّلام و فرزندان محمّد صلَّى الله عليه و آله و سلَّم و حواريون همه گواه بودند و چون از خواب بيدار شدم ترسيدم اگر اين رؤيا را براى پدر و جدّم بازگو كنم مرا بكشند ، و آن را در دلم نهان ساخته و براى آنها بازگو نكردم و سينه‌ام از عشق ابو محمّد لبريز شد تا به غايتى كه دست از خوردن و نوشيدن كشيدم و ضعيف و لاغر شدم و سخت بيمار گرديدم و در شهرهاى روم طبيبى نماند كه جدّم او را بر بالين من نياورد و درمان مرا از وى نخواهد و چون نااميد شد به من گفت : اى نور چشم ! آيا آرزويى در اين دنيا دارى تا آن را برآورده كنم ؟ گفتم : اى پدربزرگ ! همهء درها به رويم بسته شده است ، اگر شكنجه و زنجير را از اسيران مسلمانى كه در زندان هستند بر مىداشتى و آنها را آزاد مىكردى اميدوار بودم كه مسيح و مادرش شفا و عافيت

139

نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 139
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست