نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 134
عسكرىّ عليهما السّلام و همسايهء آنها در « سرّمنراى » بودم گفتم : برادرت را به ذكر برخى از مشاهدات خود از آثار آنان گرامى بدار ، گفت : مولاى ما امام هادى عليه السّلام مسائل بنده فروشى را به من آموخت و من جز با اذن او خريد و فروش نمىكردم و از اين رو از موارد شبههناك اجتناب مىكردم تا آنكه معرفتم در اين باب كامل شد و فرق ميان حلال و حرام را نيكو دانستم . يك شب كه در « سرّمنراى » در خانهء خود بودم و پاسى از شب گذشته بود ، كسى در خانه را كوفت ، شتابان به پشت درآمدم ديدم كافور فرستادهء امام هادى عليه السّلام است كه مرا به نزد او فرا مىخواند ، لباس پوشيدم و بر او وارد شدم ديدم با فرزندش ابو محمّد و خواهرش حكيمه خاتون از پس پرده گفتگو مىكند ، چون نشستم فرمود : اى بشر ! تو از فرزندان انصارى و ولايت ائمّه عليه السّلام پشت در پشت ، در ميان شما بوده است و شما مورد اعتماد ما اهل البيت هستيد و من مىخواهم تو را مشرّف به فضيلتى سازم كه بدان بر ساير شيعيان در موالات ما سبقت بجويى ، تو را از سرّى مطَّلع مىكنم و براى خريد كنيزى گسيل مىدارم ،
134
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 134