نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 112
سپس به مرد دانشمندى گذشت كه به ذو القرنين گفت : به من خبر ده از دو چيزى كه از اوّل آفرينش جهان برپاست و از دو چيزى كه جارى است و از دو چيزى كه مختلف است و از دو چيزى كه مبغوض يك ديگرند . ذو القرنين گفت : امّا آن دو چيز برپا آسمان و زمين است و آن دو چيز جارى خورشيد و ماه است و آن دو چيز مختلف شب و روز است و آن دو شىء كه مبغوض يك دگرند موت و حيات است ، آن مرد گفت : برو كه تو دانشمندى ! ذو القرنين به راه خود ادامه داد و در شهرها گردش مىكرد تا آنكه به مردى رسيد كه جمجمههاى مردگان را زير و رو مىكرد با لشكر خود نزد او ايستاد گفت : اى مرد ! چرا اين جمجمهها را زير و رو مىكنى ؟ گفت : براى آنكه شريف و وضيع آنها را بشناسم و من بيست سال است كه به چنين كارى مشغولم و هنوز نشناختهام ، ذو القرنين به راه خود ادامه داد و او را به حال خودش واگذاشت و گفت : گمان نمىكنم مقصود تو كسى غير من باشد . و در اين ميان كه به راه خود مىرفت ناگاه به امّت دانشمندى رسيد كه از قوم موسى بودند كسانى كه به حقّ هدايت مىكردند و عدالت مىورزيدند . امّتى
112
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 112