نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 74
يادداشت كرد و برگشته نزد سندى رفت . راوى گويد سندى آمد و با دستش به من اشاره كرد و گفت : اى ابا حفص برخيز ! من برخاستم و همهء دوستان هم برخاستند و وارد حجرهاى شديم و گفت : اين جامه را از روى موسى بن جعفر بردار . من جامه را كنار زدم و ديدم حضرت از دنيا رفته است و گريستم و كلمهء استرجاع بر زبان راندم ، سپس به همهء ياران گفت بياييد و به او بنگريد ، و يكى پس از ديگرى آمدند و به او نگريستند ، گفت آيا گواهى مىدهيد كه اين موسى ابن جعفر بن محمّد است ؟ گفتند آرى ، شهادت مىدهيم كه او موسى بن جعفر بن - محمّد است ، سپس به غلامش گفت دستمالى بر عورتش بينداز و سراپاى او را عريان كن ، او چنين كرد ، آنگاه گفت : هيچ نشانهاى از ضرب و شكنجه در بدن او مىبينيد ؟ گفتيم خير ، چيزى نمىبينيم و عقيدهء ما اين است كه او مرده است ، گفت همين جا باشيد تا او را غسل دهيد و كفن كنيم و به خاك سپاريم . [1] راوى گويد آنجا مانديم تا آن حضرت را غسل دادند و كفن كردند و برداشتند و سندى ابن شاهك بر او نماز خواند و او را به خاك سپرديم و برگشتيم . عمر بن واقد مىگفت : هيچ كس داناتر از من بر احوال موسى بن جعفر عليهما السّلام نيست ، چگونه مىگوييد آن حضرت زنده است در حالى كه من خود او را به خاك سپردم .
[1] كذا ، و في « العيون » : « حتّى تغسّلوه و تكفّنوه [ و تدفنوه ] - الخ » .
74
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 74