نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 396
مىكنى ؟ گفت : با آن دريافت اين اعضاء را تميز مىدهم ، گويد : گفتم آيا اين اعضا بىنياز از قلب نيستند ؟ گفت : خير ، گفتم : چرا چنين است در حالى كه آنها صحيح و سالمند ؟ گفت : پسر جان ! اين اعضا چون در چيزى كه بو كردهاند يا ديدهاند يا چشيدهاند شكّ كنند ، آن را به دل ارجاع مىدهند و به واسطهء آن يقين مىآورد و شكّ را باطل مىسازد ، گويد : گفتم آيا خداى تعالى قلب را براى زايل كردن شكّ اعضا قرار داده است ؟ گفت : آرى ، گويد : گفتم آيا بايستى قلب باشد و الَّا اعضا يقين حاصل نكنند ؟ گفت : آرى ، گويد : گفتم اى ابا مروان ! خداوند اعضاى تن تو را بدون امام رها نكرده است تا صحيح را صحيح شمارد و شكّ را برطرف نمايد ، امّا همهء اين خلايق را در حيرت و شكّ و اختلاف رها كرده است و امامى براى آنها قرار نداده است تا شكّ و حيرتشان را زايل سازد ، و براى اعضاى تو امامى قرار داده است كه شكّ و حيرتت را برطرف سازد ؟ گويد : ساكت شد و چيزى به من نگفت ، گويد : سپس به من رو كرد و گفت : آيا تو هشامى ؟ گفتم : خير ، گويد : گفت آيا با او مجالست داشتهاى ؟ گفتم : خير ، گفت : اهل كجايى ؟ گفتم : اهل كوفه ، گفت : پس تو همان هشامى ، گويد : سپس مرا نزد خود برد و در جاى خود نشانيد و ديگر سخن نگفت تا من برخاستم ، امام
396
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 396