نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 372
< شعر > آقا و سپيد و تيز گوش است لاغر بدن و تنك ردا نيست پيكىست روان شده ز ايران ترسى به دلش ز مدّعا نيست يك خواب عجيب ديده كس را تعبير از آن به نزد ما نيست پيكىست ز راه خسته گشته از رنج مگر در اين سرا نيست آن قدر غبار ره بر او هست گر كوه بخوانمش خطا نيست < / شعر > چون سطيح شعرش را شنيد چشمانش را گشود و گفت : عبد المسيح سوار بر شتر شتابان به نزد سطيح آمده است در حالى كه او مشرف به گور است ، پادشاه ساسانى تو را به خاطر لرزش ايوان و خموشى آتشكده و نيران و خواب موبدان فرستاده است ، او ديده است كه سواران چالاكى بر شتران سركشى از دجله گذشته و در شهرهايشان پراكنده شدند . بعد از آن گفت : اى عبد المسيح ! چون تلاوت زياد شود و شخص صاحب عصا مبعوث گردد ، و وادى سماوه
372
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 372