نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 360
دين تو در آيند ، و پيوسته دست و پايش را بوسه مىداد و مىگفت : اگر در زمان نبوّت تو زنده باشم با شمشير و ساعد به ياريت بر مىخيزم ، تو سيّد فرزندان آدم و سرور رسولانى ، تو امام متّقين و خاتم انبيائى ، به خدا سوگند آن روز كه تو به دنيا آمدى زمين خندان شد و تا روز قيامت به واسطهء تو خندان خواهد بود . به خدا سوگند معبدهاى يهود و بتها و شياطين تا روز قيامت گريان خواهند بود ، تو دعاى ابراهيم و بشارت عيسايى ، تو مقدّس و مطهّر از پليديهاى جاهليّتى . سپس رو به ابو طالب كرد و گفت : اين پسر چه نسبتى با تو دارد كه مىبينم از او جدا نمىشوى ؟ ابو طالب گفت : او پسر من است ، بحيرا گفت : پسر تو نيست و پدر و مادرش نبايد زنده باشند ابو طالب گفت : او پسر برادرم است . او به دنيا نيامده بود كه پدرش درگذشت و شش ساله بود كه مادرش را از دست داد . بحيرا گفت : راست گفتى او چنين است و چنين صلاح مىدانم كه او را از همين جا به شهر خودش برگردانى ، زيرا هر يهودى و نصرانى و اهل كتابى از ولادت اين نوجوان آگاه است و اگر او را ببينند و چنان كه من مىشناختم آنها هم بشناسند شرّى بدو رسانند و بيشتر آنها همين يهوديانند . ابو طالب گفت : براى چه ؟ گفت :
360
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 360