نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 359
خشمگين شد و گفت : از من به واسطهء آنها پرسش مكن كه به خدا هيچ چيز را مانند آنها دشمن ندارم و آنها دو بت سنگى هستند كه از آن قوم منند . بحيرا گفت : اين يك نشانه ، سپس گفت : تو را به خدا سوگند مىدهم كه پاسخ را بدهى . فرمود : هر چه مىخواهى بپرس ، زيرا كه تو نام خدايم و خدايت را كه بىمانند است بر زبان آوردى ، گفت : از خواب و بيداريت مىپرسم ، پيامبر او را از خواب و بيدارى و امور و كارهايش با خبر ساخت و با آنچه بحيرا از وصف او مىدانست موافق بود . بحيرا خود را بر آن حضرت انداخت و پاهايش را بوسه داد و گفت : پسرم ! چقدر خوشبويى ! اى كسى كه از همهء پيامبران بيشتر پيرو دارى ! اى كسى كه روشنى دنيا از فروغ اوست ! اى كسى كه مساجد به ذكرش آباد است ! گويا تو را مىبينم كه لشكرها و اسبها را سوق مىدهى و عرب و عجم خواه و ناخواه از تو پيروى كنند ، و گويا لات و عزّى را مىبينم كه آنها را شكستهاى و بيت عتيق در تملَّك تو است و كليدهايش را هر كجا كه بخواهى مىنهى ، چه بسيار از پهلوانان قريش و عرب كه آنان را به خاك مذلَّت مىافكنى و كليدهاى بهشت و دوزخ در دست تو است و ذبح اكبر و هلاك بتها به دست تو است ، تو كسى هستى كه قيامت بر پا نشود تا آنكه همهء پادشاهان با فروتنى در
359
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 359