نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 349
بدان پناهنده مىشوند . پدرانت بهترين پدران بودند و تو نيز بهترين جانشينى ، آنكه تو سلفش باشى بىنام نخواهد بود و آنكه تو خلفش باشى هلاك نخواهد شد . پادشاها ! ما اهل حرم خداوند و نگهبانان بيت اوييم ما را به آستان تو خرسندى دفع گرفتارى و اندوه گسيل داشته است و ما براى تبريك - نه تسليت - آمدهايم . سيف گفت : اى متكلَّم ! تو كيستى ؟ گفت : عبد المطَّلب بن هاشم ، گفت : خواهرزادهء ما ؟ گفت : آرى ، گفت : نزديك بيا و او نيز به نزديكش رفت ، سپس بر همهء آنها رو كرد و گفت : مرحبا و اهلا ، خوش آمديد ، خانه خانهء شماست و عطاى فراوان نصيب شما . گفت : پادشاه گفتار شما را شنيد و بر خويشاوندى شما مطَّلع گرديد و وسيلهء شما را پذيرفت و شب و روز در اينجا خواهيد بود ، اگر اينجا بمانيد گرامى هستيد و اگر كوچ كنيد عطاى وافر بريد . گويد : سپس آنها را به دار الضّيافه بريد ، و يك ماه پذيرايى كردند در اين مدّت نه دسترسى به او داشتند و نه اجازهء بازگشت ، سپس يك روز به ياد آنها افتاد و عبد المطَّلب را خواست و او را پهلوى خود نشانيد و با او خلوت كرد ، سپس گفت : اى عبد المطَّلب ! من رازى را به تو مىسپارم كه سپردن آن را به كسى جز تو روا نمىدانم ، ولى تو را اهل آن ديدم و تو را از آن مطَّلع مىگردانم ، بايد نزد تو سربسته بماند تا خداوند
349
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 349