نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 345
همسرى برگزيد و چون عبد الله در گذشت و آمنه رسول خدا را به دنيا آورد آمدم و ديدم همان نور در پيشانى او مىدرخشد ، او را برگرفته و در چهرهاش نگريستم و در او رائحهء مشك يافتم و از شدّت آن رائحهء خوش ، گويا من خود مشك شدم و آمنه به من چنين گفت : چون مرا درد زايمان گرفت و كار دشوار شد غوغا و كلامى را شنيدم كه شبيه كلام آدميان نبود و پرچمى از ديبا ديدم كه بر دستهاى از ياقوت بين آسمان و زمين قرار داشت و نورى از سر آن به آسمان مىتابيد و كاخهاى شامات را به تمامى شعلهء نورى [1] ديدم و در اطراف خود پرندهء قطاة [2] را ديدم كه بالهايش را در اطرافم گشوده بود و جنّى طايفهء بنى اسد را ديدم كه از برابرم گذشت و مىگفت : اى آمنه ! مىدانى كاهنها و بتها از دست پسرت چه كشيدهاند ؟ و مرد جوان بلند بالا و سفيد و خوش لباسى را ديدم - كه به گمانم عبد المطَّلب بود - كه به نزد من آمد و نوزاد را گرفت و آب دهان در دهانش گذاشت و يك طشت طلاى زمرّدنگار و يك شانهء طلا به همراه داشت ، شكم طفل را شكافت و قلبش را بيرون آورد ، آن را نيز شكافت و يك نكتهء سياهى از
[1] في بعض النسخ « شعلة نار » . [2] قطاة پرندهاى است مانند كبوتر كه در اهتداء به آن مثل زده مىشود گويند : « أهدى من القطا » جمع قطاة .
345
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 345