نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 300
يكى از دختران گفت : پدر جان : او را اجير كن كه او بهترين اجير ، مردى نيرومند و درستكار است . گفت : مىخواهم يكى از اين دو دختر را به زنى به تو دهم به شرط آنكه هشت سال و يا ده سال اجير من باشى و اختيار با توست . و روايت است كه موسى ده سال خدمت كرد ، زيرا پيامبران به فضل و تمام عمل مىكنند . چون موسى مدّت را به انجام رسانيد و خانوادهء خود را به جانب بيت المقدس مىبرد ، شبى راه را گم كرد و به خانوادهء خود گفت : همين جا بمانيد كه من آتشى مىبينم ، شايد بتوانم براى شما شعلهاى و يا خبرى از راه بياورم ، چون به آتش رسيد درختى را ديد كه از شاخه تا بن شعلهور است ، چون به آتش نزديك شد آتش واپس رفت ، موسى برگشت و در دل هراسان شد ، سپس آن درخت بوى نزديك شد و از جانب راست وادى كه سرزمين مباركى بود از آن درخت ندايى برخاست كه اى موسى ! من خداى ربّ العالمينم و عصايت را بيفكن و چون ديد كه آن عصا به حركت در آمد و مانند مار جنّى است ، روى برگردانيد و رفت و آن را دنبال نكرد كه ناگاه اژدهائى شد تنومند و برنا و از دندانهايش لهيب آتش زوزهكشان خارج مىشد كه موسى پا به فرار نهاد ! خداى تعالى وحى فرمود : برگرد ! و او نيز در حالى كه مىلرزيد و زانوهايش بهم مىخورد ، برگشت و
300
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 300