نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 275
است ، پس به دنبال زنان قابله فرستاد كه هر چه در رحمها بود تشخيص مىدادند و در مادر ابراهيم نگريستند و خداى تعالى آنچه كه در رحم بود به پشت چسبانيد و قابلهها گفتند ما چيزى در شكم او نمىبينيم و چون مادر ابراهيم او را به دنيا آورد ، پدرش خواست تا او را به نزد نمرود برد ، پس زنش گفت : فرزندت را به نزد نمرود مبر كه او را خواهد كشت ، بگذار او را به يكى از اين غارها ببرم و او را آنجا گذارم تا اجلش فرا رسد و تو فرزندت را نكشته باشى ، گفت ببر و او فرزند را به غارى برد و او را شير داد و بر در غار سنگى نهاد و برگشت و خداى تعالى نيز روزى وى را در انگشت شست او قرار داد و از شست خود شير مىمكيد و رشد او در هر روز مانند رشد ديگران در يك هفته ، و رشد هفتگى او مانند رشد ماهانهء ديگران و رشد ماهانهء وى مانند رشد سالانهء ديگران بود و در آنجا به ارادهء خداوندى ماند . سپس روزى مادرش به پدرش گفت : اگر اجازه مىدادى كه به سراغ آن كودك بروم و او را ببينم ، مىرفتم و پدر گفت برو و مادر به غار آمد و ناگهان ابراهيم را ديد كه چشمانش مانند دو چراغ مىدرخشد ، او را گرفت و به سينهء خود چسبانيد و شيرش داد و برگشت و
275
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 275