نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 260
پادشاهى آن جبّار را گرفت و او را كشت و شهرش را ويران و زنش را خوراك سگان كرد ، به خاطر خشمى كه بر آن مرد مؤمن گرفته بود . بعد از آن جبّار ، گنهكار ديگرى در شهر ظاهر شد و پس از بيرون رفتن ادريس از آن شهر مدّت بيست سال گذشت و از آسمان حتّى يك قطره باران نباريد و مردم دچار سختى شدند و حالشان به وخامت گرائيد و از شهرهاى بسيار دور غذا وارد مىكردند و چون سختى به نهايت رسيد ، بعضى از ايشان به نزد بعضى ديگر رفته و گفتند : اين مصيبتى كه بر ما نازل شده است به سبب درخواست ادريس است كه از پروردگارش مسألت كرده باران بر ايشان نفرستد تا خود نزول باران را از او بخواهد و ادريس از ديد ما مخفى شده و جايگاه او را نمىدانيم و خداوند از او به ما مهربانتر است و با هم اتّفاق كردند كه به درگاه خدا توبه كرده و او را بخوانند و به درگاهش انابه كنند و درخواست نمايند كه آسمان بر آن قريه و مردمش ببارد . پس بر خاكستر ايستاده و لباس سياه پوشيده و خاك بر سرهاى خود پاشيده و با توبه و استغفار و اشك و زارى به درگاه او ناليدند . خداى تعالى به ادريس وحى فرمود كه اى ادريس ! همشهريان تو با توبه و
260
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 260