نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 259
خداى من حاجتى دارم و خداى تعالى فرمود : بخواه كه بر آورده است ، گفت : از تو مسألت مىكنم كه بر اين قريه و حومهء آن و آنچه در آن است باران نفرستى تا من آن را درخواست كنم . خداى تعالى فرمود : اى ادريس ! در اين صورت قريه ويران مىشود و مردمش دچار سختى و گرسنگى مىشوند ، ادريس گفت : گرچه ويران شود و دچار سختى و گرسنگى شوند ، خداى تعالى فرمود : آنچه خواستى عطا كردم و هرگز باران بر آنها نفرستم تا تو درخواست كنى و من شايستهترين فردى هستم كه به وعدهاش وفا كند . ادريس موضوع درخواست خود از خداى تعالى و نباريدن باران بر ايشان را به ياران خود خبر داد و وحى و وعدهء الهى را كه باران بر ايشان نفرستد تا خودش درخواست كند همه را باز گفت و گفت اى مؤمنان از اين قريه بيرون شده و به قريههاى ديگر رويد ، آنها هم خارج شدند و عدّهء ايشان در آن روز بيست نفر بود كه در قراء ديگر متفرّق شدند و خبر ادريس و مسألت او از خداى تعالى در قريهها شايع شد و ادريس خود به بالاى كوه بلندى در ميان غارى پناهنده شد و خداى تعالى نيز فرشتهاى بر او گمارد كه هر شامگاه غذايش را بياورد و روزها هم روزه مىگرفت و فرشته نيز افطارى مىآورد ، در اين ميان ، خداوند
259
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 259