نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 258
آن جبّار و ابلاغ كلام الهى همه را بدانها گفت و آنها بر ادريس و يارانش دلسوزى كرده و ترسيدند كه او را بكشد . زن آن جبّار چهل تن از ازارقه را به نزد ادريس فرستاد تا او را بكشند و آنها به انجمنى كه او با ياران خود مىنشست رفتند و او را نيافتند و برگشتند ، ياران ادريس آنها را ديده و احساس كرده كه آنها آمدند تا او را بكشند و در جستجوى وى برآمده و او را يافته و گفتند : اى ادريس ! مواظب خودت باش كه اين جبّار قاتل تو است ، امروز چهل تن از ازارقه را فرستاده بود تا ترا بكشند ، از اين شهر بگريز ! و ادريس نيز همان روز با چند نفر از يارانش از آن شهر كناره گرفت و سحرگاه با پروردگارش به مناجات برخاسته و گفت : اى خداى من مرا به نزد اين جبّار فرستادى و من نيز ابلاغ كلام ترا كردم و او مرا به قتل تهديد كرده است و اگر به من دسترسى پيدا كند مرا خواهد كشت . خداى تعالى وحى فرمود كه از او دورى كن و از قريهاش بيرون شو مرا با او واگذار كه به عزّتم سوگند كه فرمانم را در بارهء او جارى سازم و كار تو و رسالت ترا در بارهء او انجام خواهم داد . ادريس گفت : اى
258
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 258