responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 704


گفتند نمىدانيم ، امير گفت : بدانيد من در سنّ جوانى حضرت رضا عليه السّلام را زيارت ميكردم و لباسهاى مندرس و كهنه اى در بر داشتم و اين مرد را در حرم در كنار خود ديدم ، و مشغول دعا بودم و در نزد مرقد مطهر از خداوند ميخواستم كه والى خراسانم گرداند و امارت آن اقليم را روزى من گرداند ، و اين مرد هم در كنار من دعا ميكرد كه خداوند اين اسباب و آلاتى كه امروز من براى او مهيّا كردم به او اعطا كند ، و من چون حسن اجابت دعايم را از خداوند ديده‌ام كه در آن مشهد مقدّس دعايم به اجابت رسيد ، بسيار مايل بودم كه خدا حوائج اين مرد و دعاى او را بدست من حواله كند و دعايش را مستجاب گرداند ، و ليكن ميان من و او تقاصى هست ، صاحب منصبان پرسيدند كه آن چيست ؟ گفت : اين مرد در حرم چون مرا با آن لباسهاى كهنه و مندرس ديد ، و دعاهايم را مىشنيد كه مطلب بزرگى از خداوند خواستارم ، بسيار محلّ مرا در نزد خود كوچك ديد كه توقعات بيجا مينمايم و با پاى خود تيپائى بمن زد ، و گفت : مثل توئى با اين سر و وضع طمع بيجائى دارد ، توقّع امارت خراسان و رياست لشكردارى و آرزوى آن را در سر ميپرورانى ، صاحب منصبان گفتند : اى امير از او درگذر ، و او را ببخش تا اينكه محبّت را در حقّ او تمام كرده باشى ،

704

نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 704
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست