نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 703
سليطى گفت : حمويه صاحب و امير لشكر خراسان در نيشابور روزى در ميدان حسين بن يزيد ( يا حسين بن زيد ) بود تا كسانى كه با او از صاحب منصبان در باب عقيل بودند ببيند و پيش از آن هم امر كرده بود در آنجا بيمارستانى بسازند ، مردى بر او بگذشت ، حمويه غلامى را دستور داد او را دنبال كند ، و بخانهء امير برد تا خود بازگردد ، غلام مأموريّت خود را انجام داد ، و امير از كار خود فراغت يافته با صاحب منصبان به خانهء خود بازگشت و همين كه بر سر سفرهء غذا نشستند امير آن مرد را خواست و از غلام خود پرسيد كه آن مرد كجاست ، غلام گفت : او دم درب ايستاده است ، گفت : او را بياور ، چون مرد وارد شد امير حمويه دستور داد لگن آب آوردند و گفت : دست اين مرد را بشوئيد و او را بر سر سفره بنشانيد ، و چون از غذا فارغ شدند ، به آن مرد گفت : آيا تو براى رفتن چارپا دارى ؟ گفت : نه ، دستور داد چارپائى به او دادند ، پرسيد : آيا پولى براى مخارج خود بهمراه دارى ؟ مرد گفت : نه ، فرمانداد هزار درهم پول و دو جوال خوزيه براى او مهيّا كردند ، و خرجينى و لوازم سفر و لوازم ديگر كه گفت براى او آماده نمودند و به او تسليم كردند ، و آنگاه امير حمويه رو بديگر صاحب منصبان كرده گفت : آيا ميدانيد كه اين مرد كيست ؟
703
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 703