responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 698


كيسه را نديدم و بآنان گفتم ، همگى منكر شدند و گفتند : ما از آن خبر نداريم ، و تو چنين كيسه اى در اينجا نگذارده اى و اين افترائى است كه بر ما مىبندى ، امّا من از حسادت ايشان خبر داشتم ، و از ترس اينكه مرا متّهم نمايد خوش نداشتم كه اين قضيّه را براى امير ابو نصر بگويم ، در حيرت بودم كه چه كنم ، نميدانستم كه چاره‌ام چيست و چه كسى كيسهء پول را ربوده است ، ولى پدرم هر گاه امرى او را محزون ميساخت و گرفتارى پيدا ميكرد ، بمشهد حضرت عليه السّلام رفته و زيارت ميكرد و در آن مكان مقدّس دعا ميكرد كه خداوند گرفتارى او را فرج بخشد و همّ او را برطرف سازد ، و بمقصود ميرسيد و حاجتش روا ميشد ، من فرداى آن روز بر امير ابو نصر وارد شدم و براى رفتن بطوس از او اذن خواستم و گفتم : در آنجا كارى دارم ، پرسيد كارت چيست ؟ گفتم : من غلامى دارم كه از اهل طوس است ، و فرار كرده و من كيسهء پولى كه براى رد كردن بخازن مرحمت كرده بوديد گم كرده‌ام ، و گمانم اينست كه او آن را ربوده است ، امير گفت : متوجّه باش موقعيّتت در نزد ما بفساد نگرايد ، گفتم : پناه ميبرم بخدا از چنين چيزى ، گفت : چه كسى ضامن تو مىشود اگر بتأخير اندازى پرداخت آن وجه را ؟ گفتم تا چهل روز اگر بازنگشتم خانه و ملك من در اختيار شما است ، امير نامه اى به

698

نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 698
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست