نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 686
نياورد ، پس من قصد زيارت آن حضرت كردم و چون بدان جا آمدم در حرم را بسته و قفل شده ديدم ، با خداى خود گفتم : پروردگارا ! اگر امر رضا حق است اين در را باز كن ، آنگاه با دست بر در زدم در گشوده شد ، در دل گفتم : شايد اين در قفل نبوده و من اشتباه كردم ، پس در را بستم آنچنان كه بدون كليد بازشدنش امكان نداشت ، آنگاه گفتم : خداوندا ! چنانچه امر امامت رضا حقّ است اين در را براى من بگشا ، سپس دست بر در گذاردم و فشار دادم ، در باز گرديد و من داخل شدم و زيارت كردم و نماز زيارت خواندم ، و در امر آن بزرگوار دلم بيدار شد و آگاهى يافتم ، و از آن پس در هر شب جمعه از نوقان بزيارت آن حضرت ميروم و در آنجا نماز مىخوانم ، تا اين زمان . 2 - باز همان شخص طائىّ گويد : از ابو منصور بن عبد الرّزاق شنيدم به حاكم طوس كه معروف به بيوردى است ميگفت : آيا تو فرزندى دارى ؟ او ميگفت : نه ، ابو منصور به او ميگفت : پس چرا بزيارت مشهد رضا عليه السّلام نميروى و در آنجا دعا نميكنى تا اينكه خداوند پسرى روزى و نصيب تو گرداند ؟ من در آنجا ( مشهد رضا عليه السّلام ) دعاها كردم و از خداوند عزّ و جلّ چيزها خواستم همه
686
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 686