نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 610
ضريحى وسيع در ميان آن نمايان شود ، مأمون گفت : سبحان الله ! چقدر عجيب است اين گفتار از ابو الحسن ، هرثمه تو كلنگ را بزن تا ما ببينيم چه مىشود ، گويد : من كلنگ را در دست گرفته در سمت قبلهء قبر هارون بر زمين كوفتم ، پس قبرى كنده و آماده پديدار شد ، مأمون گفت : اى هرثمه جنازه را در قبر گذار ، گفتم : اى امير او امر كرده است در اين كار شتاب نكنم تا از زمين قبر ، آبى سفيد پديد آيد و قبر تا برابر زمين پر گردد ، و ماهيى بطول قبر در آن نمايان شود و در آن بحركت در آيد ، و چون آن ماهى غايب شد و آن آب فرو نشست او را در كنار قبر برم و رها كنم ، و مأمون گفت : هر چه دستور دارى عمل كن ، هرثمه گويد : من منتظر پيدا شدن آب و ماهى بودم كه پديدار شد و غايب گشت و آب قبر فرو نشست و مردم همه مىديدند ، جنازهء شريف را بكنار قبر بردم و ناگهان ديدم پردهء سفيدى بر روى قبر كشيده شد كه من قبر را نمىديدم ، و آن را بر قبر نكشيده بودم ، سپس جنازه را كسى غير ما حاضران برداشته بداخل قبر برد و لحد گذارد ، و از ما كسى فعاليتى نداشت ، و مأمون بمردم اشاره كرد كه بر وى از خاك بريزيد ، من گفتم : اين كار را نمىكنيم اى امير ، گفت : واى
610
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 610