نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 607
انگور و انار آورد ، هرثمه گفت : چون اين را شنيدم نتوانستم طاقت آورم و لرزه بر اندامم افتاد ، و چون نخواستم حالت من بر مأمون ظاهر شود ، رو گردانيده آرام آرام از مجلس بيرون شدم و خود را در گوشه اى از حيات قصر افكندم ، چون زوال ظهر نزديك شد حس نمودم كه سرورم از نزد مأمون خارج شده و به خانهء خود رفته است ، سپس ديدم از سوى مأمون امر صادر شده است ؟ كه طبيبان و پرستاران را خوانند و ببالين حضرت برند ، پرسيدم چه شده است ؟ گفتند : مرضى بر آن جناب عارض شده است و مردم در شكّ و ترديد بودند ولى من ميدانستم از چيست و يقين داشتم چون از او مرا آگاهى بود ، هرثمه گفت : چون ثلث آخر شب شد صداى ناله و شيون از خانهء آن حضرت برخاست و من خود فغان را شنيدم و با شتاب در ميان خلق كه بدان سو ميرفتند خود را به آنجا رسانيدم و نظر كردم و مأمون سر برهنه با تكمههاى باز روى پا ايستاده ميگريست و نوحه ميكرد ، من در ميان مردم ايستادم و نفسهاى بلند مىكشيدم چون از شدّت حزن نفس در سينهام حبس شده بود ، بارى صبح كرديم و فرداى آن شب مأمون براى تعزيه دارى نشست ، بعد برخاست و سر جنازهء آقايم
607
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 607