responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 599


چيز بتو خبر ميدهد ؟ گفت : نه ، گفت : بتو ميفهماند كه شما بنى عباس ، دولت و شوكتتان با كثرت جمعيّت و طول مدّت سلطنت مانند اين ماهيان هستيد تا اينكه اجلتان برسد و مدّتتان بسر آيد و قدرتتان از دست برود ، خداوند مردى را از ما بر شما مسلَّط كند كه همهء شما را بفنا بسپارد ، اولين و آخرينتان را ، مأمون گفت : راست گفتى ، آنگاه رو بمن كرده گفت : آن كلامى را كه گفتى و ماهيان بلعيده شدند براى من بگو و بمن ياد ده ، گفتم بخدا قسم الان فراموش كردم ، و من راست مىگفتم ، ولى او امر كرد مرا به زندان برند و حضرت رضا عليه السّلام را بخاك بسپارند . مدّت يك سال در حبس بسر بردم و بر من در زندان بسيار سخت مىگذشت ، شبى خوابم نبرد و بيدار ماندم و بدرگاه خدا رفتم و بدعا و زارى مشغول گشتم و بدعائى كه در آن حال محمّد و آل محمّد - صلوات الله عليهم - را ذكر ميكردم و بحقّ آنان از خداوند ، فرج ميخواستم شروع كردم ، هنوز دعايم به اتمام نرسيده بود كه ناگاه ديدم ابو جعفر محمّد بن علىّ عليهما السّلام بر من وارد شده و فرمود : اى ابا صلت سينه ات تنگ شده است و حوصله ات تمام گشته ؟
عرضكردم آرى بخدا سوگند . فرمود : برخيز و با من بيرون آى ، آنگاه دست

599

نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 599
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست