نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 598
برخاستم و در را گشودم كه ديدم مأمون با غلامانش در خانه ايستاده است در حالتى كه ميگريد و محزون است ، داخل خانه شد ، گريبانش را پاره كرد ، لطمه بر روى خود ميزد ، و ميگفت : اى سيّد من اى سرور من ، مرگ تو مرا بمصيبت انداخت ، سپس داخل اطاق شد و ببالين جنازه نشست ، و گفت : مشغول تجهيز آن شويد ، و امر كرد قبرى بكنند ، و آن موضع را من كندم ، همان چيزها كه حضرت رضا عليه السّلام فرموده بود ظاهر شد ، يكى از درباريان مأمون گفت : آيا نميگوئى و باور ندارى او امام بود ؟ گفت : آرى امام نخواهد بود مگر بر همهء مردم مقدّم باشد ، و امر كرد سمت قبله قبرى برايش حفر كنند ، گفتم : مرا امر كرده كه بقدر هفت پلَّه رو بپائين از براى او حفر كنم ، بعد در يك سمت براى او محلَّى براى دفن بگشايم ، مأمون گفت : هر چه ابو صلت ميگويد : كه او امر كرده است عمل كنيد جز آن محلّ در كنار عمق قبر ، بلكه قبر را معمولى بكنيد و لحد بگذاريد ، و چون ديد آب پيدا شد و ماهيان در آن نمايان شدند ، و چيزهاى ديگرى كه فرموده بود ظاهر گشت ، مأمون گفت : پيوسته حضرت رضا در زمان حيات خود عجائبى بما مينمود ، و حتّى پس از مرگش نيز عجائبى از او بظهور ميرسد ، يكى از وزرايش كه با او بود گفت : آيا ميدانى رضا عليه السّلام از چه
598
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 598