نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 595
بسا مىشود كه انگورى نيكو است ، از بهشت است ، ( يعنى انگور نيكو در بهشت است ) گفت : شما از آن تناول كنيد . امام فرمود : مرا از خوردن آن معاف بدار ، گفت : بايد تناول كنى ، براى چه نميخورى ؟ شايد خيال بدى در بارهء من كرده اى ؟ و خوشهء انگور را برداشت و چند دانه از آن را خورد ، و بعد به پيش آورده و امام از او گرفت و سه دانه از آن را بدهن گذارده و خوشه را بر زمين نهاد و برخاست ، مأمون پرسيد : بكجا ميرويد ؟ فرمود : بدان جا كه تو مرا فرستادى ، و عبا بسر كشيده خارج شد ، ابو الصّلت گويد : من با او سخنى نگفتم تا داخل خانه شد ، و فرمود : درها را ببنديد ( كسى را راه ندهيد ) درها را بستند و حضرت در بستر خود خوابيد ، و من اندكى در صحن خانه با حالتى افسرده و اندوهگين ايستاده بودم كه در آن حال چشمم بجوانى نورس ، خوشروى ، مجعّد موى ، شبيه ترين مردم به حضرت رضا عليه السّلام افتاد كه داخل خانه شد ، من پيش دويدم و سؤال كردم قربان درها كه بسته بود شما از كجا وارد شديد ؟ گفت : آنكه مرا از مدينه در اين وقت بدينجا آورد همو مرا از در بسته وارد خانه نمود ، پرسيدم شما كه باشيد ؟ گفت : من حجّت خدا بر تو هستم اى ابا صلت ، من محمّد بن علىّ ميباشم ، سپس بسوى پدرش رفت و وارد اطاق شد و مرا فرمود
595
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 595