نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 594
فرو بر ، و اين كلام را كه بتو ياد ميدهم بخوان ، و آب فرو مىنشيند ، و چيزى از آن باقى نمىماند ، و اين كار را جز در پيش روى مأمون انجام مده ، آنگاه فرمود : اى ابا صلت فردا من بر اين فاجر وارد مىشوم ، پس اگر از آنجا سر برهنه خارج شدم با من سخن گوى و من پاسخت را خواهم داد ، ولى اگر در بازگشتن ، سرم را پوشيده بودم با من سخن مگو ، ابو الصّلت گويد : چون صبح شد لباس خود را بر تن كرد و در محراب عبادتش منتظر نشست ، و همين طور كه انتظار مىكشيد ناگهان غلام مأمون وارد شد ، و گفت : امير شما را احضار ميكند ، حضرت كفش خود را بپاى كرد و رداى خود را بر دوش افكند و برخاسته حركت كرد و من در پى او ميرفتم تا بر مأمون وارد شد ، و در پيش روى مأمون طبقى از انگور بود و طبقهائى از ميوه جات و در دست او خوشهء انگورى بود كه مقدارى از آن را خورده بود ، و مقدارى از آن باقى بود ، چون چشمش بآن حضرت افتاد از جاى برخاست و با او معانقه كرد و پيشانيش را بوسيد و آن حضرت را در كنار خود نشانيد ، و خوشهء انگورى كه در دست داشت به آن جناب داده و گفت : يا ابن رسول الله من انگورى از اين بهتر تاكنون نديدهام ، حضرت بدو فرمود :
594
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 594