responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 522


گفتم : در محراب شخصى را مىبينم كه نماز ميخواند و تسبيح مىگويد ، از اين خبر بخود لرزيده و بهتش گرفت و گفت : شما بمن دروغ گفتيد و مرا فريب داديد ، خدا شما را لعنت كند ، و از ميان آن جماعت رو بمن كرد و گفت : اى صبيح ! تو او را ميشناسى ، ببين كيست نماز ميخواند ؟ گويد : من داخل حجره شدم و مأمون برگشت ، چون بآستانهء در رسيدم ، صدا بلند كرده فرمود : يا صبيح ، عرضكردم : لبّيك يا مولاى و به رو در افتادم ، فرمود : برخيز خدايت رحم كند * ( يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ الله بِأَفْواهِهِمْ ) * - الخ ( خواستند نور خدا را خاموش كنند ولى خداوند خواست كه نورش را به اتمام رساند هر چند كافران آن را خوش نداشته باشند ) صبيح گفت : نزد مأمون بازگشتم رويش چون شبى تار ظلمانى شده بود ، بمن گفت : تو پس از من چه يافتى ؟ گفتم : بخدا قسم كه آن جناب در حجره بسلامت نشسته بود و مرا نزد خود خواند و چنين و چنان گفت . صبيح گفت : مأمون تكمه‌هاى جامهء خود را بست ، و امر كرد لباس سلطنتى او را آوردند و آن را بپوشيد ، و گفت : بگوئيد علىّ بن موسى ناراحتى پيدا كرده و بيهوش شده بود و اكنون علَّت او افاقه يافته ، هرثمه گويد : من خدا را شكر و

522

نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 522
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست