نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 317
پاسخ ميگفت : تو را بخدا تو را بخدا ، من طاقت چنين كارى را ندارم و قدرت آن در من نيست ، ( فضل گفت : ) هرگز نديده بودم امر خلافت را ضايعتر از اين ! ! امير المؤمنين مأمون با اختيار خويش از آن كناره ميگيرد و بعلىّ بن موسى واگذار ميكند و او نيز از آن سرباز ميزند و نمىپذيرد . 7 - حسين بن احمد بيهقىّ از صولىّ از احمد بن اسماعيل نقل كرد كه گفت : هنگامى كه على بن موسى الرّضا بولايت عهد منصوب گشت ابراهيم بن عبّاس و دعبل خزاعى بسوى آن حضرت رهسپار شدند و رزين بن علىّ برادر دعبل نيز همراه ايشان بود ، و از هم جدا نميشدند . تا در بين راه براهزنان برخورده و آنها ( دزدان ) اموالشان را بغارت بردند . و آنان ناچار به خاركنان پناه بردند ، و از چهارپايان ايشان استفاده كرده سوار شدند . و در اين باره ابراهيم بن عبّاس اين شعر را سروده و زمزمه ميكرد : < شعر > اعيدت بعد حمل الشّوك احمالا من الخزف نشاوى لا من الخمرة بل من شدّة الضّعف < / شعر > يعنى اين چارپايان پس از خاركشى بخزف كشى افتادند ، ( مرادش بخزف پيكر بىروح خود آنانست كه خسته و مال از دست دادهاند ) و اكنون در حال مستى و بيهوشى هستيم امّا نه از شراب بلكه از شدّت ضعف و بىحالى .
317
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 317