نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 314
حضرت فرمود : به خدا سوگند پدرم - از نياى گرامش از امير مؤمنان عليهم السّلام از رسول خدا صلَّى الله عليه و آله - براى من حديث كرد كه من در زمان حيات تو مسموما از دنيا ميروم ، و مظلوم كشته مىشوم ، در حالى كه فرشتگان آسمان و زمين بر من گريه مىكنند ، و در سرزمين غربت در كنار هارون الرّشيد مدفون مىگردم ، مأمون بگريست ، سپس پرسيد يا ابن رسول الله چه كسى تو را مىكشد ؟ و تا من زنده هستم ، چه كسى قدرت يا جرأت بدى كردن بتو را خواهد داشت ؟ ! حضرت فرمود : من اگر بخواهم قاتل خود را معرّفى كنم مىكنم و مىگويم كه چه كسى مرا خواهد كشت ، مأمون گفت : يا ابن رسول الله با اين گفتار مىخواهى خود را آسوده كنى و ولايتعهدى مرا نپذيرى تا مردمان بگويند علىّ بن موسى چقدر زاهد و بىرغبت برياست دنيا است ؟ ! حضرت فرمود : بخدا سوگند از روزى كه خداى - عز و جل - مرا آفريده تاكنون دروغ نگفتهام ، و دنيا را براى رسيدن بدنيا ترك نگفتهام ، و من خوب ميدانم تو چه ميخواهى ، مأمون پرسيد چه ميخواهم ؟ امام گفت : آيا امانم مىدهى اگر راست را بگويم ؟ مأمون گفت : تو در امانى ، حضرت فرمود : تو نظرت اينست كه مردم بگويند : علىّ بن موسى بدنيا و رياست
314
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 314