نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 545
مرا داخل كرده و به اجازهء او وارد شدم ، سليمان گفت : صاحبش نسبت به اين قصر ، از من سزاوارتر است ، تو كيستى ؟ گفت : من ملك الموت هستم ، گفت براى چه كار آمده اى ؟ گفت : براى قبض روح تو ، سليمان گفت : پس آنچه در - بارهء من بتو دستور داده شده ، انجام بده ، امروز روز سرور من است و خداوند نخواسته است كه سرورى جز لقاء او داشته باشم ، ملك الموت روح او را در حالى كه به عصايش تكيه داده بود ، قبض كرد و سليمان مرد و مدّتى بهمان حال باقى ماند و مردم به او نگاه مىكردند و گمان مىبردند كه او زنده است ، كم كم در مورد او اختلاف كردند و به گناه افتادند ، بعضى گفتند : سليمان در اين روزهاى متوالى بر عصا تكيه زده و بهمان حال ايستاده ، نه غذا خورده ، نه چيزى نوشيده ، نه خسته شده و نه خوابيده است ، او همان پروردگار ماست كه بر ما واجب است عبادتش كنيم ، بعضى ديگر گفتند : سليمان جادوگر است ، او با جادو كردن چشمهاى ما ، اين طور وانمود مىكند كه ايستاده و به عصايش تكيه زده است و حال آنكه اين طور نيست . مؤمنين گفتند : سليمان بندهء خدا و پيامبر اوست ، خداوند هر طور كه بخواهد در مورد او تدبير مىكند . وقتى اختلاف
545
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 545