نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 221
آنها را داخل آن چاه انداخت ، آنگاه درب اطاق ديگر را باز كرد ، در آنجا نيز بيست نفر از سادات زندانى و در بند بودند ، غلام گفت أمير المؤمنين تو را مأمور قتل اينها كرده است ! آنگاه درب را باز كرد و آنها را يكى يكى بيرون آورد و من گردن زدم ، و او هم اجساد را داخل چاه انداخت ، تا بالأخره بيست نفر تمام شد ، سپس درب اطاق سوم را باز كرد ، در آنجا نيز همانند دو اطاق ديگر بيست نفر از سادات با گيسوان بلند در بند و غلّ و زنجير بودند ، غلام مجدّدا گفت : أمير المؤمنين تو را مأمور قتل اينها كرده است ! و يكى يكى آنها را بيرون آورد و من سر از بدنشان جدا كردم و او جنازهها را در چاه انداخت . نوزده نفر بدين منوال كشته شدند و تنها پيرمردى با موهاى بلند باقى مانده بود كه رو به من كرد و گفت : خداوند تو را نابود كند اى پليد ! روز قيامت كه به حضور جدّ ما حضرت رسول صلى الله عليه و آله برسى ، براى كشتن شصت نفر از سادات و اولاد آن حضرت چه عذرى دارى ؟ در اين موقع دستم به رعشه افتاد و اندامم شروع به لرزيدن كرد ، آن غلام نگاه غضب آلودى به من كرد و بر من نهيب زد ! پيش رفتم و آن پيرمرد را نيز كشتم و غلام جسدش را داخل چاه انداخت .
221
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 221