نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 183
عزّت و احترام گذاشتى دويست دينار - كه كمترين انعام شما بوده است - مىدهى ؟ ! هارون گفت : خفه شو ! بىمادر ! اگر آنچه را برايش ضمانت كردم به او بدهم ، ديگر هيچ تضمينى وجود ندارد كه فردا با صد هزار شمشير ( زن ) از شيعيان و دوستانش رودرروى من نايستد و فقر اين مرد و خانواده اش براى من و شما اطمينانآورتر از بسط يد و توانمندى آنان است . « مخارق » آوازخوان - كه در آن مجلس حضور داشت اين مطلب را ديد ، خشمگين شد . او بسوى رشيد برخاست و گفت : يا أمير المؤمنين ! وقتى وارد مدينه شدم بيشتر اهالى اين شهر از من توقع كمك مالى داشتند و اگر قبل از اينكه چيزى بين آنها تقسيم كنم ، از مدينه خارج شوم ، تفضّل و محبّتهاى جناب خليفه نسبت به من و قرب و منزلت من نزد ايشان ، بر مردم روشن نخواهد شد . هارون دستور داد ده هزار دينار به او بدهند . مخارق مجددا گفت : يا أمير المؤمنين ! اين ، مال اهل مدينه ! مقدارى نيز مقروض هستم و بايد آن را بپردازم ، هارون دستور داد ، ده هزار دينار ديگر نيز به او
183
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 183