نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 175
روى حسادت چنين حرفهايى را زده است . و من باز به امير گفتم : شما خود مىدانيد كه هيچ كس به اندازهء نوفلى محرم و همدم شما نيست ، آيا تا به حال سعى كرده است شما را بر كسى بشوراند ؟ گفت : نه ، هرگز . گفتم : اگر مذهب او بر خلاف مذهب ساير مردم بود ، قطعا سعى مىكرد شما را به مذهب خود متمايل كند ( يا شما را عليه مخالفين خود بشوراند ) . گفت : بله ، البتّه ، من خود ، او را بهتر مىشناسم . پدرم ادامه داد : دستور دادم مركبم را حاضر كنند . و در همان موقع ظهر به همراه قعنب نزد فيض رفتم و اجازهء ورود خواستم . كسى را نزد من فرستاد پيغام داد كه : قربانت گردم ، الآن در وضعى هستم كه حضور شما در اينجا دون شأن شماست - و در آن موقع ، در مجلس ميگسارى بود - من هم براى او پيغام فرستادم كه قسم به خدا بايد هم اكنون و حالا شما را ببينم . سپس با پيراهنى نازك و ازارى [1] سرخ رنگ از مجلسش خارج شد و نزد من آمد ، قضيّه اى را كه قعنب