نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 151
آن كس كه مالك دنيا و آخرت است همراه من نيست ؟ بلطف خدا او امروز ، نمىتواند ، هيچ بدى به من برساند ، فضل بن ربيع گويد : ديدم حضرت سه بار دست خود را بالاى سر خويش حركت داد و چرخاند . نزد هارون رسيديم ، هارون همچون مادر جوان از دست داده ، مات و مبهوت و متحيّر ايستاده بود ، وقتى مرا ديد ، گفت : اى فضل ! گفتم : بفرمائيد ، گفت : پسر عمويم را آوردى ؟ گفتم : بله ، گفت : ناراحتش كه نكردى ؟ گفتم : خير ، گفت : به او كه نگفتى از دستش عصبانى هستم ؟ نفسم مرا به كارى واداشته بود كه خودم نمىخواستم ، به او اجازه بده وارد شود ، من هم به او اجازهء ورود دادم ، همين كه حضرت را ديد ، به سوى او شتافت و حضرت را در آغوش گرفت و گفت : پسر عموجان ! برادرم ! وارث زندگىام ! خوش آمدى ، سپس آن حضرت را بر مخدّه اى نشاند و گفت : چه شده است كه به ديدار ما نمىآيى ؟ حضرت فرمود : وسعت سلطنت تو و علاقهء تو به دنيا . هارون دستور داد جعبهء عطر را بياورند ، و با دست خود به حضرت عطر زد و سپس دستور داد ( در موقع بازگشت ) چند دست خلعت و دو كيسهء پر از طلا
151
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 151