نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 146
مرا به حال خود گذاشت تا آرام شدم ، آنگاه گفت : به زندان برو و موسى بن - جعفر بن محمّد را آزاد كن و سى هزار درهم به او بده و پنج خلعت بر او بپوشان ( يا به او بده ) و نيز سه مركَّب در اختيارش بگذار و به او بگو مخيّر هستى كه نزد خليفه بمانى و يا به هر شهرى كه مايلى بروى ، گفتم : يا أمير المؤمنين ! دستور ميدهى موسى بن جعفر آزاد شود ؟ ! گفت : بله ، سه مرتبه سؤالم را تكرار كردم و جواب داد : بله ، واى بر تو ، مگر مىخواهى عهدشكنى كنم ؟ گفتم : كدام عهد ؟ عهد چيست ؟ گفت : « هنگامى كه در همين رختخواب بودم ناگهان مردى سياه پوست و عظيم الجثّه كه از او بزرگتر نديده بودم ، گريبانم را گرفت و بر سينهام نشست ، گلويم را فشرد و گفت : موسى بن جعفر را به ظلم در زندان كرده اى ؟ ! گفتم : آزادش مىكنم ، به او هديّه مىدهم ، خلعت مىدهم ، مرد سياه از من عهد و پيمان گرفت و از روى سينهام برخاست ، نزديك بود بميرم « از نزد او خارج شده نزد موسى بن جعفر عليهما السّلام رفتم .
146
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 146