نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 147
حضرت در زندان و در حال نماز بود ، نشستم تا سلام داد . سپس سلام أمير المؤمنين هارون را به او رساندم و آنچه را دستور داشتم ابلاغ كردم و گفتم : هداياى او ( هارون ) حاضر است او گفت : اگر دستور ديگرى هم دارى ، اجرا كن ، گفتم : نه ، به جدّت رسول الله ، دستورى جز اين نداشتم . گفت : به خلعتها و مركبها و اموالى كه حقّ مردم در آنها باشد نيازى ندارم . گفتم : شما را به خدا آنها را ردّ نكن كه باعث خشم و غضب هارون مىشود . گفت : هر كارى خودت دوست دارى در مورد آنها انجام بده ، سپس دست او را گرفتم و از زندان خارج كردم . سپس گفتم : يا ابن رسول الله ! سبب اين همه اكرام و احترام كه از اين مرد به شما رسيد چيست ؟ من بر گردن شما حقّ دارم ، چون مژده آزادىتان را دادم و آزادى شما به دست من انجام شد ( لذا علَّت اين ماجرا را برايم توضيح دهيد ) . حضرت گفتند : جدّم پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را در شب چهارشنبه در خواب ديدم
147
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 147