responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 538


پيش نرفت پس آهو داخل در حجرهء از حجرات صحن مقدس شد و من داخل در درگاه صحن شدم و بابى نصر مقرى گفتم كه آهوئى كه الان داخل صحن شد در كجا است گفت آن را نديدم پس داخل شدم در مكانى كه آهو داخل در آن مكان شده بود و پشك و اثر آهو را ديدم و ليكن آهو را نديدم نذر كردم كه بعد از اين زوار را اذيت نكنم و بغير از خوبى بايشان متعرض ايشان نشوم و بعد از اين هر امرى كه از براى من رو ميداد در اين مشهد شريف ميرفتم و گريه ميكردم و آن بزرگوار را زيارت ميكردم و حاجت خود را از خدا سؤال ميكردم خدا حاجت مرا بر مىآورد و در آن مكان از خدا سؤال كردم كه پسرى روزى من كند پس خداوند مرا پسرى عطا كرد چون بحد بلوغ رسيد او را كشتند و من مراجعت كردم در آن مكان از خدا خواستم كه پسرى ديگر بمن عطا كند خداوند پسرى ديگر بمن عطا كرد چون بحد بلوغ رسيد او را كشتند و من مراجعت كردم در آن مكان شريف و از خدا خواستم كه پسر ديگرى بمن عطا كند خداوند پسرى ديگر بمن عطا كرد و من هيچ حاجتى در اين مكان از خدا سؤال نكردم مگر آنچه حاجت مرا برآورد و اينها بود آنچه از براى من ظاهر شده است از بركت اين مشهد شريف على ساكنه السلام . حديث كرد از براى ما أبو الفضل محمد بن احمد بن اسماعيل سليطى و گفت حديث كرد از براى ما ابو الطيب محمد بن ابى الفضل سليطى كه گفت حمويه صاحب لشكر خراسان روزى را در ميدان حسين بن زيد رفت تا اينكه نظر كند بموضع باب عقيل و امر كرده بود در آنجا بنائى گذارند و بيمارستان بسازند پس مردى باو گذشت بيكى از غلامان گفت كه از عقب اين مرد برو او را بخانه برگردان تا من معاودت ميكنم چون امير حمويه بخانه بر گشت كسانى را از سران سپاه كه با وى بودند بنشاند و گفت طعام حاضر كردند چون بر كنار خوان طعام نشستند غلام گفت آن مرد در كجا است گفت بر در خانه است گفت او را داخل كن چون او را داخل كرد امر كرد آب بدست او ريختند و او را بر كنار خوان طعام نشانيدند چون از غذا خوردن فارغ شدند باو گفت آيا حمار دارى گفت نه امر كرد حمارى باو دادند گفت آيا تو را دراهم است از براى نفقهء خود گفت نه امر كرد او را هزار درهم و يك جفت جوال خوريه و توشه دانى و اسبابى ديگر بدادند و جميع آنها را از براى او آماده كردند امير حمويه رو كرد بسران سپاه و گفت آيا ميدانيد اين واقعه چيست گفتند نه گفت بدانيد كه من در حالت جوانى زيارت ميكردم حضرت رضا ( ع ) را و جامه هاى كهنه پوشيده بودم و اين مرد را در آن مكان شريف ديدم و من در نزديك قبر آن بزرگوار دعا ميكردم كه خدا مرا والى شدن خراسان روزى كند و اين مرد دعا ميكرد كه اسباب و ادوات كه من از براى او مهيا ساختم خدا باو عطا كند من حسن اجابت دعاى خود را مشاهده كردم ببركت اين مشهد شريف و خواستم كه خدا اجابت دعاى اين مرد را بدست من جارى كند و ليكن ميان من و

538

نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 538
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست