responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 537


را خطلخ تاش دزديد و در زير آتشدانى كه در خانهء او است دفن كرد و كيسه در آن موضع است بمهر ابى نصر صغانى مختوم است ميگويد كه من در نزد امير ابى نصر صغانى مراجعت كردم و سه روز بوعده مانده بود چون بر او داخل شدم گفتم حاجتم روا شد و عمل خود را انجام دادم گفت لله الحمد پس بيرون آمدم و جامه هاى سفر را تغيير داده و بسوى او معاودت كردم گفت پس كيسه در كجاست گفتم با خطلختاش است گفت از كجا دانستى گفتم رسول خدا ( ص ) در خواب در نزد قبر حضرت رضا ( ع ) مرا خبر داده است ميگويد كه بدن ابى نصر بلرزه در آمد و امر كرد خطلخ تاش را حاضر ساختند و باو گفت كيسهء را كه از پيش روى ابو نصر برداشتى در كجاست او منكر شد و از عزيزترين غلامان او بود در نزد او پس امر كرد او را بزدن تهديد كردند من گفتم ايها الامير امر نكن بزدن او همانا رسول خدا ( ص ) خبر داده است مرا بموضعى كه كيسه را در آن موضع گذشته است گفت در كجا است گفتم در خانهء او زير آتشدان مدفون است و بمهر امير سر بسته است پس امير شخصى معتمد بخانهء او فرستاد و امر كرد كه موضع آتشدان را حفر كند آن شخص معتمد متوجه منزل او شد و آن محل را حفر كرد و كيسه را بيرون آورد در حالى كه مهر امير بر روى آن كيسه بود پس آن كيسه را پيش روى امير بر زمين گذاشت چون امير نظر بكيسه و مهر خود كرد بمن گفت اى ابا نصر من قبل از اين فضل تو را نميدانستم و بزودى بر احسان و اكرام تو مزيد كنم و ترا بر ساير اصحاب خود مقدم دارم و اگر دانستمى كه تو قصد مشهد مقدس دارى ترا بر اسبى از اسبهاى خود سوار ميكردم ابو نصر گويد كه من از اين تركان ترسيدم كه بر اين عمل و تقرب من نزد امير حسد برند و مرا در بليه اندازند پس از امير اذن گرفتم و در نيشابور آمدم و در دكان نشستم و تا اين زمان كاه ميفروشم و لا قوة الا با لله حديث كرد از براى ما أبو الفضل محمد بن احمد ابن اسماعيل سليطى و گفت از حاكم رازى مصاحب ابى جعفر عتبى شنيدم كه گفت ابو جعفر عتبى مرا بعنوان رسالت در نزد ابى منصور بن عبد الرزاق فرستاد و چون روز پنجشنبه بود از او اذن خواستم كه بزيارت حضرت رضا ( ع ) مشرف شوم گفت استماع كن از من كه در امر اين مشهد مقدس حديثى دارم من در ايام جوانى بودم و بر اهل اين مشهد اذيت ميرساندم و در راه متعرض زوار اين مشهد شريف ميشدم جامه هاى آنها را ميكندم و نفقات و پوشش آنها را ميگرفتم پس روزى بشكار رفتم و آهوئى را ديدم و يوز شكارى در عقب آن آهو فرستادم پس آن يوز پيوسته آن آهو را تعاقب كرد تا اينكه آن آهو بحياط اين مشهد پناه برد آهو ايستاد و يوز در مقابل او ايستاد و نزديك آن آهو نميرفت و آنچه اهتمام كرديم كه يوز نزديك آهو رود يوز نزديك نرفت و چون آهو از موضع خود حركت ميكرد يوز آن آهو را تعاقب مينمود تا اينكه آهو داخل در صحن مشهد مقدس شد يوز در همان موضع بايستاد و

537

نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 537
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست