responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 536


شنيدم كه ميگفت شبى در سناباد سيل برخاست و در آن مكانى كه سيل برخاست بلندتر از مشهد مقدس بود پس سيل نزديك بمشهد رسيد ما بر مشهد ترسيديم كه سيل آن را خراب كند پس آن سيل باذن خدا بلند شد و در قناتى كه بلندتر از آن مكان سيل بود واقع شد و چيزى از آن سيل در مشهد شريف واقع نشد . حديث كرد از براى ما أبو الفضل محمد بن احمد بن اسماعيل سليطى نيشابورى و گفت حديث كرد از براى من ابو نصر محمد بن احمد شيبانى نيشابورى و گفت من در خدمت ابى نصر بن على بن صنعانى صاحب لشكر بودم و او مردى بود كه با من زياد ميل داشت و بمن احسان ميكرد پس تا صغانيان مصاحب او شدم و بجهت ميل او بمن و اكرام اصحاب او بر من حسد ميبردند پس وقتى را كيسهء بمن سپرد كه در آن سه هزار درهم بود و آن را مهر كرد و مرا امر كرد كه آن كيسه را در خزانه او برم پس من از نزد او بيرون رفتم و در مكانى كه دربانها در آن مكان مينشستند نشستم و كيسه را نزد خود گذاشتم و در شغلى با مردم گفتگو ميكردم آن كيسه را از من بدزديد و من ندانستم و امير ابى نصر را غلامى بود كه او را خطلخ تاش مىناميدند و او در نزد من حاضر بود و چون نظر كردم كيسه را نديدم و بآنها گفتم جميعا منكر شدند كه خبر از آن كيسه داشته باشند و بمن گفتند تو چيزى در اين مكان نگذاشتى و اين افتراست بر ما بستى و من حسد ايشان را ميدانستم و كراهت داشتم كه اين مطلب را از براى امير ابى نصر صغانى تعريف كنم از ترس اينكه مبادا مرا متهم كند پس سرگردان و متفكر شدم و نميدانستم كه كيسه را كى برداشته است و پدر من چون واقعهء از برايش رخ ميداد كه بدان جهت محزون ميشد رو بمشهد رضا ( ع ) ميرفت و او را زيارت ميكرد و در نزد او خدا را ميخواند و مطلب او را و اندوه او برطرف ميشد پس من صبح روز ديگر بر امير ابى نصر داخل شدم و باو گفتم ايها الامير اذن ميدهى مرا كه بطوس بروم و مرا در طوس شغلى است گفت آن شغل چيست گفتم غلامى داشتم طوسى بود و از نزد من فرار كرده است و من كيسه را مفقود كرده‌ام و كيسه را او برده است گفت درست تأمل كن مبادا خيانتى از تو نسبت بما صادر شود و حال تو در نزد ما فاسد شود گفتم بخدا پناه ميبرم از اين عمل گفت اگر آمدن تو تأخير شود كى ضامن كيسه مىشود گفتم اگر بعد از چهل روز معاودت نكنم منزل و ملك من كه در نزد تست بنويس بطوس بابى حسن خزاعى جميع اسباب مرا متصرف شود پس بمن اذن داد و بيرون رفتم و منزل بمنزل حيوانى كرايه ميكردم تا اينكه رسيدم بمشهد مقدس على ساكنه السلام و زيارت كردم و در نزد آن بزرگوار دعا كردم كه مرا اطلاع دهد بر موضع كيسه پس مرا در آنجا خواب ربود رسول خدا صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم كه بمن فرمود برخيز خدا حاجت تو را روا كرد برخاستم و تجديد وضو كردم و الى ما شاء الله نماز خواندم و دعا كردم پس مرا خواب ربود رسول خدا را در خواب ديدم بمن فرمود كيسه

536

نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 536
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست