responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 535


قرائت را و قصه را بر او خواندم و قرائت از براى من صحيح شد . حديث كرد ما را ابو على محمد بن احمد بن محمد بن يحيى المعاذى و گفت حديث كرد ما را أبو الحسن محمد بن عبد الله هروى و گفت مردى از اهل بلخ كه او را مملوكى بود در مشهد مقدس حضور يافت پس آن مرد با مملوك خود حضرت رضا ( ع ) را زيارت كردند و آن مرد بنزديك سر آن بزرگوار بايستاد و شروع كرد بنماز گزاردن و آن غلام در نزديك پاى آن حضرت ايستاد و شروع كرد بنماز گزاردن چون از نماز فارغ شدند سجده كردند و سجدهء آنها طول كشيد آن مرد پيش از غلام خود سر از سجده برداشت و غلام را بخواند غلام سر از سجده برداشت و گفت لبيك اى مولاى من گفت ميخواهى ترا آزاد كنم غلام گفت بلى پس آن مرد گفت تو در راه خدا آزادى و فلانه كنيز من كه در بلخ است آزاد است در راه خدا و او را بتو تزويج كردم بفلان و فلان قدر از صداق و از براى آن كنيز از جانب تو ضامن اين صداق شدم و فلان ملك من بر شما و اولاد شما و اولاد اولاد شما هر قدر نسل از براى شما حاصل شود وقف باشد بحضور اين امام ( ع ) راوى گويد غلام گريه كرد و بخدا و امامى كه حضور داشت قسم ياد كرد كه در سجدهء خود سؤال نكرده بودم مگر اين حاجت را بعينها دريافتم اجابت دعا را باين سرعت . حديث كرد ما را ابو على محمد بن احمد بن محمد بن يحيى المعاذى و گفت حديث كرد از براى ما ابو نصر مؤذن نيشابورى و گفت مرا مرضى سخت عارض شد كه از آن مرض زبان من سنگين شد و بعد از آن قدرت بر تكلم نداشتم پس بخاطر من چنين خطور كرد كه حضرت رضا ( ع ) زيارت كنم و خدا را در نزد او بخوانم و او را شفيع خود قرار دهم تا اينكه خدا مرا از اين علت عافيت دهد و زبان مرا بگشايد پس بر خرى سوار شدم و قصد مشهد كردم و زيارت حضرت رضا ( ع ) كرده و در نزد سر مبارك آن حضرت ايستادم و دو ركعت نماز گزاردم و سجده كردم و در هنگام دعا و زارى كردن صاحب اين قبر شريف را در نزد خدا شفيع كردم كه مرا از اين مرض عافيت دهد و گره زبان مرا بگشايد پس در سجدهء خود بخواب رفتم در خواب ديدم كه گويا قبر شكافته شد و مرد مسن گندم گونى كه سخت رنگ او مايل بسفيدى بود از قبر بيرون آمد و نزديك بمن شد و گفت اى ابا نصر بگو لا اله الا الله ) * ميگويد من بسر اشاره كردم كه چگونه بگويم اين كلمه را و حال آنكه زبانم بسته است ميگويد صيحهء بر من كشيد و فرمود منكر شدى قدرت خدا را بگو لا اله الا الله ) * ميگويد زبان من گشاده شد گفتم لا اله الا الله پس بمنزل خود پياده برگشتم و پيوسته ميگفتم لا اله الا الله و زبان من گشوده بود و بعد از آن بسته نشد حديث كرد از براى ما ابو على محمد بن احمد بن معاذى و گفت از ابى نصر مؤذن

535

نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 535
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست