نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 461
علامتى بود از براى پيغمبر كه در نبوت خود آورد و اين اول علامتى باشد در امامت كه من از براى خود مىآورم از براى شما اگر از جانب هارون خدشه بمن وارد آمد من دروغگو باشم حسن بن مهران بآن جناب عرض كرد كه اين معجزه تو از براى ما ثابت مىشود و آنچه ما ميخواستيم از معجزه از براى ما حاصل است اگر اين قول خود را اظهار كنى و همه جا بفرمائى آن بزرگوار فرمود چه اراده دارى آيا ميخواهى من بروم در نزد هارون و بگويم من امام هستم و تو چيزى نيستى عمل رسول خدا ( ص ) در اول امر چنين نبوده است بلكه اين مطلب را كه من اظهار داشتم باهل خود و دوستان خود و كسانى كه بآنها اعتماد داشت اظهار كرد پس آنها را باظهار اين مطلب تخصيص داد نه مردم را و شما اعتقاد داريد كه امامت از براى پدران من بود كه پيش از من بودند و قائل نيستند باين كه تقيه منع ميكند على بن موسى الرضا را باينكه خبر دهد پدرش زنده است زيرا كه من از شما تقيه نميكنم در اينكه بگويم پدر من امام است پس چگونه تقيه ميكنم در اينكه ادعا كنم كه او زنده است اگر در واقع زنده باشد يعنى اين مطلب كه من بشما ميگويم كه پدرم وفات كرده است و زنده نيست شائبه دروغ گفتن از جهت تقيه نميرود « مصنف گويد » كه حضرت على بن موسى الرضا ( ع ) در اين سخنان از هارون الرشيد نترسيد و تقيه نكرد و بجهت اينكه در نزد او معهود بود كه مصاحب او مأمون خواهد شد نه هارون و تا آن زمان حيوة دارد . دلالت ديگرى : از يحيى بن بسار مروى است كه گفت بر حضرت رضا ( ع ) وارد شدم بعد از وفات پدر بزرگوارش و از آن جناب استفهام ميكردم از بعضى از سخنان كه با من تكلم فرموده بود آن جناب فرمود بلى يا سماع من عرض كردم فداى وجود مباركت شوم بخدا سوگند كه من در حالت طفوليت كه بمكتب ميرفتم ملقب باين لقب شدم و مرا باين لقب خواندند ميگويد كه آن بزرگوار در روى من تبسم فرمود . دلالت ديگرى : از هرثمة بن اعين مروى است كه گفت من رفتم در خانه مأمون كه برسيد و مولاى خود يعنى حضرت رضا ( ع ) داخل شوم و در خانه مأمون چنين شهرت يافته بود كه حضرت رضا ( ع ) وفات يافته است و اين خبر صحت نداشت پس من داخل شدم و خواستم اذن حضور بگيرم يكى از خدام معتمد مأمون كه غلامى بود موسوم به صبح ديلمى و حق ولايت و دوستى سيد من حضرت رضا ( ع ) دوست ميداشت بيرون آمد چون مرا ديد گفت اى هرثمه آيا نميدانى كه من در پنهان و آشكار معتمد مأمون هستم گفتم بلى ميدانم گفت بدان در ثلث اول شب من و سى نفر از غلامان موثق و امين خود را طلبيد چون بر او داخل شدم از بسيارى شمع شب او چون روز روشن بود در مقابل او شمشيرهاى برهنه نيز كه بزهر آب داده شده بود قرار داشت پس يك يك ما را طلبيد و
461
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 461