responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 460


كه از آن سؤال كنم از آيات سه گانه در جواب نوشته من نوشته بود و قسم بخدا كه هرگز آنها را ذكر نكرده بودم و چون جواب آنها بمن رسيد مرا تعجب آمد از آنچه آن جناب در نوشته من نوشته بود و اولا ندانستم كه اينها جواب چيزى است كه من در قلب خود خيال كرده بودم و بعد از آن مطلع شدم كه آن جناب چه نوشته بود ضمنا مرقوم فرموده بود جواب خيالات من بوده است . دلالت ديگرى : از احمد بن محمد بن يحيى بن ابى نصر بزنطى مروى است كه گفت حضرت رضا ( ع ) حمارى نزد من فرستاد و من سوار شده بنزد آن بزرگوار رفتم و شب در خدمت آن عاليمقدار بودم و نشسته بوديم تا اينكه از شب آنچه خدا خواسته بود بگذشت و چون ميخواست برخيزد بمن فرمود نمىبينم ترا كه قدرت داشته باشى بمدينه مراجعت كنى عرض كردم بلى فداى وجودت فرمود امشب را نزد ما بسر ميبرى و ببركت خدا صبح ميكنى عرض كردم فداى وجودت چنين ميكنم بعد از آن فرمود اى كنيز فراش مرا از براى او پهن كن و لحافى كه خودم در آن ميخوابم بينداز و بالش مرا زير سر او بگذار احمد گويد من در نزد خود خيال كردم كه آنچه در اين شب بمن رسيده منزلتى است كه خدا براى من قرار داده زيرا آن حضرت حمار خود را از براى من فرستاده تا سوار شوم فراش خود را پهن كرده و در لحاف و بالش او شب را بروز آورده‌ام و احدى از اصحاب ما را اين افتخار نصيب و عطا نشده است احمد گويد من نشسته بودم و در نزد خود اين خيالها را ميكردم آن بزرگوار فرمود يا احمد امير المؤمنين در مرض زيد بن صوحان به عيادت او آمد و او بدين سبب بر مردم فخر كرد و تو در نزد خود فخر نكن و از براى خدا تواضع و تذلل كن و آن بزرگوار تكيه بر دست مبارك كرد و برخاست دلالت ديگرى : از ابى مسروق مروى است كه گفت جماعتى از واقفيه بر حضرت رضا ( ع ) وارد شدند و در آن جماعت على بن حمزه بطائنى ، محمد بن اسحق بن عمار ، حسن بن مهران و حسن بن ابى سعيد مكارى بودند پس على بن ابى حمزه بآن جناب عرض كرد فداى وجود مباركت شوم خبر بده ما را از پدر بزرگوارت كه حال او خوبست فرمود آن بزرگوار وفات كرد عرض كرد عهد امامت را بكه واگذار كرد فرمود بمن واگذاشت عرض كرد همانا تو چيزى ميفرمائى كه احدى از پدران تو از على بن ابى طالب ( ع ) و بعد از آن بزرگوار نفرموده است فرمود لكن بهترين پدران من و افضل ايشان رسول خدا ( ص ) فرموده است ، عرض كرد آيا نميترسى بر خود از اينها يعنى از هارون و متابعان آنها فرمود اگر از آنها ميترسيدم آنها را اعانت ميكردم همانا ابو لهب نزد رسول خدا ( ص ) آمد و آن جناب را تهديد كرد رسول خدا ( ص ) باو فرمود اگر از جانب خود خدشه اى در قول و عمل من كردى من دروغگو باشم يعنى هر چه خواهى از من سؤال كن در جواب هر چه گويم اگر قدرت بر خدشه كردن من دارى من در اداى خود كاذبم و اين اول

460

نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 460
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست