responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 459


باو دوائى بفرمايد كه بمرضش نفعى بخشد باين قصد رو برباط سعد آورد و بآن بزرگوار وارد شد و عرض كرد يا ابن رسول الله امر من چنين و چنان شد و دهان و زبان من فاسد شده است و بر سخن گفتن قادر نيستم مگر بزحمت بمن دوائى تعليم فرما كه نفعى بخشد آن بزرگوار فرمود آيا من در خواب تعليم تو نكردم برو و استعمال كن آن دوائى را كه تعليم تو كردم آن مرد عرض كرد يا ابن رسول الله چه مىبينى اگر اعاده فرمائى از براى من آن جناب فرمود زيره و اويشان و نمك بگير و بكوب و دو يا سه مرتبه بر دهان خود بريز كه بزودى عافيت يابى آن مرد گويد آن دوائى كه آن بزرگوار فرمود استعمال كردم و عافيت يافتم ، ابو حامد احمد بن على بن حسين ثعالبى گويد كه من از ابى احمد عبد الله بن عبد الرحمن معروف بصفوانى شنيدم كه ميگفت من آن مرد را ديدم و اين حكايت از او شنيدم . دلالت ديگرى : از ريان بن صلت مروى است كه گفت چون خواستم بسوى عراق بيرون روم عزم نمودم وداع كردن حضرت رضا ( ع ) را و در قلب خود خيال كردم كه چون آن بزرگوار را وداع ميكنم از او سؤال ميكنم كه پيراهنى از جامه هاى بدن مبارك خود را بمن عطا كند تا آن را بعد از مرگ كفن خود كنم و چند درهم از مال خود را بمن بذل كند تا انگشتر از براى دخترهاى خود بسازم پس چون كه آن بزرگوار را وداع كردم گريه و حزن بر مفارقت آن حضرت مرا از سؤال جامه و درهم بازداشت و فراموشم شد چون از پيش روى آن حضرت بيرون رفتم بمن صيحه زد كه اى ريان برگرد چون بازگشتم بمن فرمود آيا نميخواهى پيرهنى از جامه هاى خود بتو دهم كه چون اجل تو در رسد آن را كفن خود كنى آيا نميخواهى چند درهم بتو دهم كه انگشتر از براى دختران خود بسازى من عرض كردم اى سيد من در قلب من گذشت كه اينها را از تو سؤال كنم و ليكن حزن مفارقت تو مرا از اين سؤال منع نمود پس آن بزرگوار بالش را بلند كرد و پيراهنى از زير آن بالش بيرون آورد و بمن عطا كرد و يك طرف جاى نماز را بلند كرد و چند درهم بيرون آورد و بمن عطا كرد من آن درهمها را شمردم سى درهم بود . دلالت ديگر : از احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى مروى است كه گفت من در حق حضرت ابى الحسين الرضا ( ع ) شك داشتم و نوشته بآن جناب نوشتم و در آن نوشته از او سؤال كردم اذن داخل شدن بر او را و در خيال خود گذرانيده بودم كه چون وارد بر او شوم از سه آيه از او سؤال كنم كه هر سه آيه را در قلب خود منعقد كرده بودم و در خاطرم بود چون جواب نوشته من آمد آن بزرگوار نوشته بود عافانا الله و اياك ) * خداوند ما و تو را عافيت بخشايد اما آنچه نوشته بودى از اينكه اذن دخول بتو دهم داخل شدن بر من مشكل است و اين طائفه بر من در آمدن مردم تنگ گرفته‌اند و الان تو قدرت ندارى بر من وارد شوى و لكن بعد از اين ان شاء الله وقت آن ميرسد و آنچه را كه من در خيال خود گذرانيده بودم

459

نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 459
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست