responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 458


طبق را از برگ خرماى مدينه بافته بودند و در آن طبق خرماى صيحانى بود پس گويا از آن خرما مشتى برداشت و بمن عطا كرد من آن خرما را شمردم هجده دانه بود من آن خواب را چنين تعبير كردم كه بعد دهر خرمائى يك سال زندگانى ميكنم چون بيست روز گذشت در زمينى كه زارعين آن را براى كشت آماده ميكردند ايستاده بودم كه كسى نزد من آمد و مرا خبر داد بآمدن حضرت رضا ( ع ) از مدينه و نزول آن بزرگوار در آن مسجد و مردم را ديدم كه نزد او مىشتافتند من نيز بخدمت آن حضرت رفتم ديدم آن جناب در موضعى نشسته بود كه رسول ( ص ) را در خواب ديده بودم و زير پاى مباركش تخته حصيرى گسترده بود مثل آن حصيرى كه زير پاى پيغمبر بود و در پيش روى او طبقى كه از برگ خرما بافته شده و حاوى خرماى صيحانى بود موجود بود پس بر آن جناب سلام كردم پاسخ داد و مرا نزد خود طلبيد و يك مشت از آن خرما را بمن عطا فرمود من آن خرما را شماره كردم عدد آن بقدر عدد خرمائى بود كه رسول خدا ( ص ) در خواب بمن عطا فرموده بود من عرض كردم يا ابن رسول الله زيادتر از اين بمن عطا فرما فرمود اگر رسول خدا زياده از اين بتو عطا فرموده است ما هم زياده از اين بتو عطا ميكنيم « مصنف گويد » از براى حضرت صادق ( ع ) نيز مثل اين دليلى هست كه آن را در دلائل ذكر كرده‌ام . دلالت ديگرى : از ابو احمد عبد الله بن عبد الرحمن معروف بصفوان مروى است كه گفت قافلهء از خراسان بيرون شد روى بكرمان و دزدهائى كه در كوه كرمان ساكن بودند كه آن كوه را قفص گويند بر قافله زدند و مردى را كه به بسيارى مال متهم كرده بودند نگاهداشتند و مدتى در دست ايشان باقى بود او را بانواع صدمات عذاب ميكردند بلكه خود را از ايشان بمال بخرد او را در ميان برف واداشتند ، دهان او را پر از برف كردند و بستند زنى از زنان ايشان را بر او رحم آمد و او را از بند رها كرد و او فرار كرد ليكن دهان و زبان او فاسد شد بطورى كه قدرت تكلم نداشت بخراسان رفت و شنيد كه حضرت على بن موسى الرضا ( ع ) در نيشابور است و در خواب ديد كه گويا كسى باو گفت پسر رسول خدا ( ص ) در خراسان وارد شده است از او سؤال كن از ناخوشى خود تا اينكه ترا تعليم دهد بدوائى كه بتو منفعت بخشد و از اين ناخوشى شفا يابى آن مرد گفت كه من در واقعهء خواب ديدم كه گويا قصد آن بزرگوار كرده و بسوى او شكايت كردم از آنچه بر من آمده بود و خبر دادم او را بناخوشى خود فرمود زيره وسيعتر كه آن را بفارسى اويشان گويند و نمك گرفته و ميكوبى و دو يا سه مرتبه بر دهان خود ميريزى عافيت مىيابى پس آن مرد از خواب بيدار شد و فكر نكرد در آنچه در خواب ديده بود و بخلق اظهار نكرد تا اينكه بدروازه نيشابور وارد شد باو گفتند كه حضرت على بن موسى الرضا از نيشابور كوچ كرد و در رباط سعد است پس در خيال آن مرد گذشت كه قصد آن بزرگوار كرده و امر خود را عرض كند تا اينكه

458

نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 458
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست