responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 402


تو قبول نميكنم او را بدو رفيق او ملحق كنيد پس او را پيش بردند و گردنش را زدند و ذو الرياستين مراجعت كرده نزد پدرش سهل آمد و مأمون امر كرده بود كه سواران ركابى حاضر شوند و ذو الرياستين آنها را رد كرده بود و گفته بود كه بايد اين سفر موقوف شود پس چون مأمون اين سه نفر را در معرض قتل آورد و ذو الرياستين دانست كه مامون عزم بر خروج كرده است پس حضرت رضا ( ع ) فرمود يا امير المؤمنين چه كردى با حاضر ساختن سواران حاضر ركاب مامون گفت اى سيد من تو ايشان را باين عمل امر فرما پس حضرت رضا ( ع ) بيرون آمد و صيحهء زد بمردم كه سواران را پيش آوريد راوى گويد كه گويا آتش در ميان مردم مشتعل شد پس سواران پيش مىآمدند و بهم بر مىآمدند و ذو الرياستين در منزل خود نشست مامون عقب او فرستاد چون نزد مأمون آمد باو گفت چرا در خانه خود نشستهء گفت يا امير المؤمنين نافرمانى من بزرگ است در نزد اهل بيت تو و در نزد عامه و مردم مرا ملامت ميكنند بكشتن برادر تو محمد امين كه لباس خلافت از وى خلع شده است و به بيعت كردن حضرت رضا ( ع ) و من ايمن نيستم از بد گويان و حسد برندگان و اهل ظلم كه از من در نزد تو بدگوئى كنند پس مرا واگذار كه در خراسان جاى تو بنشينم مأمون گفت كه ما از تو بىنياز نيستيم اما آنچه گفتى باينكه بدگوئى ترا ميكنند و بلاها و سختيها بر تو روى ميدهد پس نيستى در نزد ما مگر معتمد و امان داده شده و ناصح و مشفق پس بنويس از براى خود آنچه را بآن اعتماد ميكنى از ضمانت كردن ما و در امان بودن تو و آن مقدار از براى خود تاكيد كن كه مطمئن باشى پس ذو الرياستين رفت و از براى خود كتابتى نوشت و همه علما را جمع كرد و در نزد مأمون آورد و آن كتاب را خواند و مأمون باو عطا كرد آنچه را خواست و هر گونه سؤال او را اجابت كرد و بخط خود در آن نوشته نوشت كتاب الحبوة يعنى كتاب عطاء من عطا كردم تو را چنين و چنان از اموال و راعيان و اقتدار و آنچه آرزوى او بود از دينار از براى او در آن نوشته بسط داد پس از آن ذو الرياستين گفت يا امير المؤمنين لازم است خط أبو الحسن ( ع ) در اين نوشته امان باشد و عطا كند بما آنچه تو عطا كردى زيرا كه او وليعهد تست مأمون گفت تو ميدانى كه حضرت ابو الحسن ( ع ) بر ما شرط كرده است كه تصرف در اين گونه اعمال نكند و مرتكب امرى نشود پس ما از او سؤال نميكنيم چيزى را كه ناخوش دارد پس تو از او خواهش كن كه او در اين عمل بر تو تو ابا نكند ذو الرياستين آمد و از حضرت رضا ( ع ) اذن دخول خواست يا سر خادم گويد كه حضرت رضا ( ع ) سر مبارك را بلند كرد و فرمود اى فضل حاجت تو چيست عرض كرد اى سيد من اين نوشته امانى است امير المؤمنين از براى من نوشته است و تو سزاوارترى كه عطا كنى بر ما مثل

402

نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 402
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست