responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 380


زنده باشم حضرت رضا ( ع ) فرمود آگاه باش كه اگر من ميخواستم بگويم كه كيست آن كسى كه مرا ميكشد هر آينه ميگفتم . مأمون عرض كرد يا ابن رسول الله باين قول خود ميخواهى تواضع كنى و اين امر را از خود دفع ميكنى تا مردم بگويند كه تو بيميلى بدنيا و از دنيا گذشته اى حضرت رضا ( ع ) فرمود بخدا سوگند كه تا پروردگارم مرا آفريده است هرگز دروغ نگفته‌ام و بيميلى من از دنيا بجهت دنيا نيست و من ميدانم كه تو چه اراده كردهء مأمون عرض كرد چه اراده كرده‌ام حضرت فرمود كه اگر راست گويم در راستى امان است عرض كرد ترا امان دادم حضرت فرمود باين قصد خود ميخواهى مردم بگويند كه على بن موسى الرضا بىميلى بدنيا نكرده بلكه دنيا باو بىرغبتى كرد آيا نمىبينيد من باب طمع در خلافت چگونه وليعهدى را قبول كرد مأمون در غضب شد و گفت تو هميشه چون مرا ملاقات كنى بگفتگوهاى ناپسند كه مرا ناخوش آيد با من سخن كنى و از سطوت من ايمن شدى پس بخدا سوگند ميخورم كه اگر قبول كردى وليعهدى را مطلوب حاصل است و اگر قبول نكردى ترا اجبار بر آن كنم پس اگر متحمل اين عمل شدى مراد حاصل و اگر متحمل نشدى ترا گردن زنم حضرت رضا ( ع ) فرمود مرا خدا نهى فرموده است از اينكه خود را در معرض هلاكت بر آورم پس اگر امر بدين منوال است آنچه از براى تو ظاهر شده است چنان كن و من اين امر را قبول ميكنم مشروط بر اينكه احدى را نصب نكنم و احدى را عزل نكنم و رسم و سنتى را نشكنم و در اين امر از دور اشاره كنم پس مأمون باين كيفيت از آن جناب راضى شد و او را وليعهد خود قرار داد و لكن آن جناب از اين عمل شدت كراهت داشت . از محمد بن عرفه مروى است كه گفت بحضرت رضا ( ع ) عرض كردم يا ابن رسول الله چه چيز ترا واداشت باينكه در ولايتعهد مأمون داخل شوى فرمود چه چيز جدم امير المؤمنين ( ع ) را واداشت بر اينكه داخل در شورى شود . از عبدا السلام بن صالح هروى مروى است كه گفت بخدا سوگند كه حضرت رضا ( ع ) در اين امر وليعهدى بطوع و رغبت داخل نشد بلكه از روى اكراه او را بسوى كوفه سوار كرده و پس از آن او را از راه بصره و فارس بمرو بردند . از موسى بن سلمه مروى است كه گفت من با محمد بن جعفر در خراسان بوديم و من شنيدم كه ذى الرياستين يعنى فضل بن سهل روزى را بيرون آمده و ميگويد وا عجبا من چيز عجيب ديدم سؤال كنيد از من آنچه را ديدم گفتند اصلحك الله چه ديدى گفت ديدم امير المؤمنين را ( يعنى مأمون ملعون ) بعلى بن موسى ميگفت كه من چنين ديده‌ام كه امر مسلمانان را در گردن تو گذارم و آنچه در گردن من است فسخ كنم و از گردنم بردارم و در گردن تو گذارم و من ديدم كه على بن موسى بمأمون ميگفت الله الله مرا طاقت

380

نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 380
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست