responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 310


شريفه را كه در حق فرزند نوح نازل شده است من عرض كردم كه مردم بر دو وجه قرائت ميكنند بعضى قرائت ميكنند * ( إِنَّه عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ ) * يعنى بطريق صفت و بعضى قرائت ميكنند * ( إِنَّه عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ ) * يعنى بطريقه اضافه حضرت فرمود اينها دروغ بستند زيرا كه فرزند نوح في الحقيقه فرزند خودش بود و ليكن چون در دين وى با او مخالفت كرد از او نفيش فرمود « مترجم گويد » كه تكذيب حضرت راجع بقرائت ثانى است زيرا كه بنا بر اين قرائت لازم آيد كه فرزند از غير نوح ( ع ) باشد نه بنا بر قرائت اول .
حسين بن خالد از حضرت رضا ( ع ) روايت كرده است كه آن جناب فرمود از پدرم شنيدم كه از پدر بزرگوارش حديث ميكرد كه آن جناب فرمود حقتعالى ابراهيم را خليل خود فرا گرفت زيرا كه او آمد و شد با احدى نكرد و هرگز از كسى غير از خدا سؤال نكرد . از اسماعيل بن همام مروى است كه گفت حضرت رضا ( ع ) فرمود در قول حقتعالى * ( قالُوا إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَه مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّها يُوسُفُ فِي نَفْسِه وَلَمْ يُبْدِها لَهُمْ ) * كه اسحق پيغمبر را كمربندى بود كه بزرگان پيغمبران آن كمربند را از يك ديگر ارث بردندى و آن كمربند نزد عمهء يوسف بودى و يوسف در نزد عمه خود بودى و يوسف را دوست داشتى پدر يوسف نزد وى فرستاد كه يوسف را نزد من فرست كه من وى را نزد تو باز فرستم عمهء يوسف پيغام داد كه يوسف را امشب نزد من گذار كه خواهم وى را ببويم و فردا نزد تواش فرستم چون روزانهء ديگر صبح شد كمربند را برداشته در كمر يوسف بزير جامه هاى وى بست و او را نزد پدرش فرستاد چون يوسف از نزد وى بيرون شد بجستجوى كمربند بر آمد نزد يوسفش يافت و قرار در آن زمان بر اين بودى كه چون كسى مال بدزديدى دزد را بصاحب مال دادندى كه بندهء وى باشد . از حسن بن على الوشا مروى است كه گفت از حضرت على بن موسى الرضا ( ع ) شنيدم كه فرمود طريق حكومت در زمان بنى اسرائيل بر اين بود كه چون هر كسى چيزى دزديدى بسبب آن دزدى بنده صاحب مال شدى و يوسف در نزد عمهء خود ميبود و كوچك ميبود و او را دوست ميداشت و اسحق را كمربندى بود كه آن كمربند را بفرزندش يعقوب پوشانيده بود و در نزد دختر اسحق بود و يعقوب يوسف را طلب كرده و خواست از عمه اش خواهر خود او را بگيرد عمهء يوسف از اين جهت غمگين شد و بيعقوب عرض كرد او را واگذار تا نزد تواش ميفرستم و كمربند را برداشته بر كمر يوسف زير جامه هايش بست و او را روانه كرد چون يوسف نزد پدرش آمد عمه وى بدنبالش آمد و گفت كمربند را دزديده‌اند پس جستجو كرد و در كمر يوسف يافت و از اين جهت است كه چون صاع پادشاه را در ميان اسباب و ظروف برادران يوسف پنهان كردند برادران يوسف بگفتند

310

نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 2  صفحه : 310
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست